عروسک سنگ صبور
Sunday, December 09, 2007
یکی از ما دوتا...
حکایت عجیبیه این حکایت من
روزها می گذره، سالها می گذره و اینجور که بوش می آد من اصلا قصد عوض شدن ندارم
انگاری پاشو کرده تو یه کفش که من همینم که هستم
بالاخره یکی مون باید کوتاه بیاد دیگه
اما عین همیشه اون یه نفر منم
باشه هرجور که تو بخوای تبسم خانوم
حالا که قصد نداری عوض شی
حالا که از همین که هستی راضی هستی
حالا که نشستی اونجا و فقط تماشا می کنی
حالا که نظاره گر اونایی هستی که می آن و می رن
و حتی مثل قبل دیگه دلت نمی خواد تلاشی کنی
پس من کوتاه می آم
بزار این بار با سازه تو برقصم تا ببینم چی می شه!
0 Comments:
Post a Comment
<< Home