عروسک سنگ صبور

Tuesday, October 19, 2010

دلتنگی های عروسک سنگ صبور

هي كه چه دو دو مي كنند این چشمانم
چه بي قراري مي كند اين بغض
چه بي قراري مي كند اين دل
تمام سال انگار منتظر آمدن كسي باشند و ...
او نیامد!
تمام اين روزها پنجره ها و من در انتظار باران خميازه مي كشيم و باز
فردا !
همين دیشب چشمهایم خودشان راه افتاده بودند سمت اول كوچه ، سراغ آمدنت را بگيرند ؛
من هم پاپرهنه در خيابان به دنبالشان مي دويدم ، از آنها خواستم كه اينقدر سر به هوا نباشند ،
گفتمشان كه تو نمي آيي ! بايد كمي صبوري كنند ؛
با هم باز گشتيم سمت خانه ؛
درست نمي دانم ،
اما انگار پاييز شده اینجا؛
بی باران ، بی رنگ
بي هيچ نشاني از جاي پايي ...


posted by عروسک سنگ صبور at 11:12 AM

3 Comments:

انتظار دیگه نمی کشم میدونم نمیاد خلاص شدم

9:50 AM  

سلام
واقعا بغض ها بعضی وقتها حرفهایی برای گفتن دارند.
عکست بیوتیفول هست. مبارکه
صدای آمدن در دل صدا دارد نه بر جاده
شاید تو هم افسوس چیزی را میخوری که قبلا میتوانستی و نخواستی و الان میخواهی ولی نمیتوانی
درسته
هرچی میکشیم از این نخواستن های بی مورد و خواستن های دیر است
همینه دیگه

8:12 PM  

بي هيچ نشاني ...

12:40 AM  

Post a Comment

<< Home