عروسک سنگ صبور

Monday, March 11, 2013

سرنوشتم را از سر خواهم نوشت...

روزهای پایانی ساله، یکسال دیگه گذشت، نمی تونم بگم سال بدی بود اما سال خوبی هم نبود.
از تابستون به بعد یا شاید هم پاییز هی بیشتر و بیشتر نا امید شدم، برنامه هام اصلا اونطوری که انتظارشو داشتم پیش نرفت اما بالاخره داره تموم می شه و من هیچ ایده ای در مورد سالی که داره می اد ندارم جز اینکه آرومم و همه چی خوب پیش خواهد رفت.
تو این روزای آخر سالی کمی وقت دارم استراحت کنم بعد از اون کار پر استرس، یک برنامه سفر مفرح دارم که واقعا وسوسه انگیزه واسم، از کاری که چندین سال از عمرم رو توش بزرگ شدم انتخابی اومدم بیرون، پسری که بیشتر از اونچه که باید روش حساب می کردم در کنارم نیست، این یکی خیلی هم انتخابی نبود، بیرون اومدن از یک وضعیت تقریبا ثابت همیشه با مقاومت و کمی درد و ناراحتی ناشی از عادت همراهه.
عادت درست مثل اعتیاد می مونه یک پیک داره که وقتی که به اون می رسی نهایت درد و ناراحتی رو تجربه می کنی، بعد کم کم می آی پایین و قبولش می کنی.
وقتی که رسیده بودم به اون پیکه و کلی می خوردم تو درو دیوار یک دوست قدیمی به دادم رسید، بهم تلنگر زد، یاد آوری کرد.
بهم گفت 5 سال پیش یادته؟ از کاری که خیلی دوسش داشتی وقتی از یک دوره آموزشی خوب در اروپا برگشته بودی به خاطر تحریم بی کار شدی، نه انتخابی مجبور شدی.
پسری که سالها باهاش دوست بودی بهت خیانت کرد و مچش رو گرفتی.
بعدش چی شد، کار بهتر پیدا کردی، دوست پسر بهتری هم
نتیجه نهایی چی بود؟ اینبار خودت کارت رو رها کردی که بری دنبال راه بهتر و در ته داستان عاطفی ات دیگه صحبت از خیانت نبود، محترمانه و مثل آدم بزرگا از هم جدا شدین تا برین دنبال زندگی و راههایی که بهش تعلق دارین.

به طرز باور نکردنی ای، برام مثل آب رو آتیش بود...
واقعا همینطوره اما در زمان درد، آدمیزاده دیگه فراموش می کنه، یادش می ره

فرصت داشتم تو این روزهایی که دورم از هیاهو، بیشتر و بیشتر فکر کنم حتی به اعتقادات و ایدئولوژی هام.
راستش اینو به خودم می گم، درسته که ته داستان ما صحبت از خیانت و رقیب نبود، درسته که من تونستم حلقه ای که آزارم می داد و در نهایت بشکنم اما خود همین رابطه هم پایه هاش درست چیده نشده بودن. 
راستش وقتی دو تا آدم تو یک رابطه دو نفره به ظاهر مشکلی ندارن، حرفی نمی زنن یعنی بزرگترین مشکل و سد بینشونه.
اینکه از اشتباهات، رفتارها یا حرفهایی که ناراحتت می کنه به خاطر حفظ رابطه می گذری نشونه ضعفه رابطه یا خود طرفینه.
اینکه تن به رابطه ای می دی که پنهانی و مثل راه رفتن رو یخه نشونه پیروزی ات در رابطه نیست.

راستش زمان این رسیده که بیشتر به این باور برسم که چقدر ارزشمندم، ببینم آدمهایی که آروزی بودن با آدمی مثل من رو دارن، وقتشه که سرنوشتم رو از سر بنویسم اونجور که من دلم می خواد.

شاید اگر روزی فرصتی داشته باشم با اون هم شیر کنم، اشتباهاتم و اشتباهاتش رو...

بهترین مرد دنیا، کسی که بهترین دوست و حتی بهترین شوهر دنیا متصور می شه، تا وقتی که نتونه درست تصمیم بگیره، هر چند وقت یکبار که از نظر احساسی بهش نزدیک شی فرار کنه، کسی که بالاخره ندونه که تو و اون به درد هم می خورید یا نه، تلاش برای نزدیک شدن بهت کنه ، بدوه که شبیه اون چیزی که تو می خوای شه اما هر بار همه چیزو خراب کنه... محکومه به تنها موندن! مهم نیست هندسامه، آدمای زیادی دورشن، ضعیفه، ضعف معاشرتی داره، کسی که نتونه از ساده ترین رابطه، از صمیمی ترین دوست و بی توقع ترینشون نگهداری و حفاظت کنه محکومه به تنهایی .... من مرده، شما زنده

من یاد گرفتم ساده باشم، رها، پرشور، بخندم، شادی هدیه بدم، یار باشم، رفیق، بی پرده، مهربون، و باور دارم که یک زن کامل و بی نظیرم اگر توانایی نگه داشتن منو نداشت بهتره که دور شه  دوره دور...




posted by عروسک سنگ صبور at 8:13 PM

<< Home