عروسک سنگ صبور
Wednesday, December 15, 2004
امروز صبح تا چشمامو باز کردم
همون جا تو رختخواب به خدا گفتم
خدایا کاشکی بارون بیاد
تا من تمام غصه ها و ناراحتی هامو بهش بسپرم تا ببره
تمام خاطرات بدی رو که ذهنم رو از دیدن خوبی های زندگی و آدمهایی که مثل هم نیستن رو بشوره
و خدای سخاوتمند برام برف فرستاد تا بدونم
زندگی خیلی بزرگتر از روزها و ساعت هامه
آسمون خیلی وسیعتر از دلتنگی هامه
زمین خیلی تنهاتر از تنهایی هامه
و خدا خیلی بزرگتر از ذهنه منه
0 Comments:
Post a Comment
<< Home