عروسک سنگ صبور
Sunday, March 27, 2005
تو معتادي
تو حتي اين را نمي فهمي كه يك معتادي!
بله تو واقعا يك معتادي
آن هم يك معتاد بدبخت
باور نمي كني؟!
تو برنگشتي براي من
براي داشتنم
تو آمدي بدنبال رسيدن به همان حس اوليه اعتيادت
تو معتادي
معتاد به حسهايت
تو عادت كرده اي به حس دوست داشته شدنت توسط من
تو عادت كردي به حس مادرانه من
كه هرگاه از جلويم رد مي شوي حذ كنم!
تو معتاد به اين هستي كه من هميشه باشم
و من اين بار مي خواهم رها باشم
رها از تو و حس هايت
رهايم كن
بگذر از من اگر صبر و تحملم كافي نبود
عكس من تو قاب خيالي كه مي بافي نبود
0 Comments:
Post a Comment
<< Home