عروسک سنگ صبور

Saturday, September 05, 2009

آنقدر دوست دارم

آنقدر دوست دارم تا دمی چشم بر چشم بگذارم،
به هیچ چیز فکر نکنم و هیچ فکری به دروازه ذهنم هم نرسد
هر آنچه پشت شهر چشمهایم برای روز مبادا پنهان کرده بودم، امروز برایم زنده شوند
هر آنچه در شهر دلم از هراس غریبه ها دفن کردم ، امروزم که روز مباداست برایم به رقص در بیایند
آنقدر دوست دارم
آنقدر دوست دارم که تو را من در بر داشتم باز
آنقدر دوست دارم تا بی هیچ ترسی از چرا و اما باز کنارم بودی
آنقدر دوست دارم که فکر کنم انگار آب از آب تکان نخورده، شاپرک از لبه پنجره مان نرفته
افکارت لحظه ای رهایم نمی کنند حتی شبها به سراغم می آییند به دورم پیله می بندند
نمی دانم چر حتی مقاومت نمی کنم، فکر کنم معتاد شده ام به فکر کردن به تو
و آنقدر دوست دارم



posted by عروسک سنگ صبور at 11:55 AM

0 Comments:

Post a Comment

<< Home