عروسک سنگ صبور
Friday, July 16, 2010
وقتی برایم شعر می گویی
باد هم تکان نمی خورد؛
زمان ایستاده ،خورشید گوشه آسمان خزیده و از نفس افتاده
ما؛ ما شده بودیم بی صدا رد پای عاشقی تو ؛ در برهوت تن من افتاده
اولین دایره از آن تو بود ابرهای سفید و خاکستری از آن من
من همینم؛ بی صدا؛آرام؛ ساده ساده
نگاه گرسنه لبهای تشنه چشم ها که زار زار است بس به پیچ و تاب تنت خیره شده و نخفته
نمی دانم خدای نامی به این لحظات داده یا نداده داده یا نداده
19:30 89/4/9 آرش. ک
<< Home