عروسک سنگ صبور
Sunday, August 01, 2010
کاش نم بارونی بیاد
آمدم تا تو را ببویم که تو یادآور بوی بارونی و خاک
در پس چشمانم چه رویاهایی که نبافم به قد قامت بلندت
در کج قلبم چه رازهایی که پنهان نکردم برای روز مبادا
و در رگهایم چه عطش هایی که به شوقت قل قل نکرد
و من بر رشته صدایی ره سپردم که آغازش در تو بود، پایانش هم...
باران این روزها بی تابی ات را می کند نه سر بارش دارد نه توان رها کردن
<< Home