عروسک سنگ صبور

Tuesday, March 26, 2013

there are moments in our lives... let them go

سال ٢٠٠٤ شروع كردم به نوشتن اي وبلاگ، واقعا واسم حكم سنگ صبورُ داشت، مخصوصا در موارد عاطفي زندگيم. كل نوشته هاي اين وبلاگ عمدتا از سال ٢٠٠٤ تا قبل ٢٠١١ مربوط به دو تا آدم هست. در مورد عشق آخر جز چند تا پست هيچ وقت ننوشتم، شايد به خاطر اينكه باهاش خوش بودم، در كنارش آرامش داشتم و مسائل و مشكلات قبلي به وجود نيومدن تا امشب...
امشب پُرم از ناراحتي، دلتنگي و دلخوري
توي اينجور موقع ها كه از نارحتي و عصبانيت ناخن مي جوم يا سكوت مي كنم يا كلن مي رم گُم و گور مي شم
اينبار اما هر بار خواستم گله اي كنم خودمو گذاشتم جاي اون، اشتباهاتم رو پذيرفتم، طبق عادت هميشگي اما چيزي رو كه دوست داشتم، رابطه اي كه آسون ساخته نشد رو نمي خواستم از دست بدم، اما مي خواستم غرور هردومون هم محفوظ بمونه. Deadline گذاشتم واسه خودم، واسه اون، برام مهم بود
با خودم گفتم مردا با ما زنا فرق دارن وقتي چيزي رو بپذيرن و قبول كنن واقعا مي رن، اولين بار گفتم تو ولنتاين يه پالس ميدم، جوابش بد بود، خيلي بد، اصلا تمايلي نديدم، اصلا انگار رابطه اي كه به نظرم سخت به دست اومده بود واسه اون اونقدرا نبود كه اون بخوادش...
بعد از نگاه هر روزه اش دور شدم، باز هم بي تفاوت
بعد بهش زنگ زدم ، بهش گفتم با زبون خودم، اما باز بي نتيجه
آخرين تلاشم از حرف دلي بود كه فكر مي كردم محرمشه، اما اينبار انقدر جواب بدي گرفتم كه گفتم گور باباي deadline، گور باباي رابطه، گور باباي من كه ٥٠٪ رابطه ام، نمي خواد، اگه واسه اونم مهم بود اونم آدمي كه سخت به دست آوردش اونم كمي تلاش مي كرد...

شايد علت اينكه كه نتونستيم كنار هم بمونيم اين بود كه كلا تعريف هامون از دوست داشتن فرق داشت. 
حضرت آقا حتي تلاشم رو نديد، نخواست ببينه، بنابراين همين جا، همين شب براي هميشه اين قصه تموم مي شه

(آن كه رفتني است به هيچ قيمتي نمي ماند، نمي تواني به چهارميخش بكشي، بگذار برود، اصرار نكن، پيش از آنكه غرورت را به باد بدهي از فكرت بيرونش بنداز و تا حد كافري انكارش كن،
حتي اگر خدا باشد!
خواهر پاپ / عباس معروفي)

اينك، اينجا، امشب، براي هميشه تركت مي كنم تويي كه تلاشم را ديدي و نفهميدي، انكارت مي كنم براي هميشه
posted by عروسک سنگ صبور at 1:51 AM

<< Home