عروسک سنگ صبور

Thursday, May 19, 2005

درد دلی با عروسک

تو هم با ما و از ما نبودی
خواستم تنهاییم را با تو قسمت کنم
تنهاییم سهم کمی نبود
شاید تمامی آنچه که داشتم
آیا به نظرت این مهم نیست که کسی تمامی آنچه که دارد را ولو به نظر دیگران کم باشد را با تو قسمت کند؟!!!
سهم من از تو نداشتنت بود
باید قانع باشم؟!!!
به نداشتن آدمکی که به دنبال داشتن چشمهای دخترکانی بود که مال دیگران بودند؟!!
این روزها چقدر گنگ،چقدر گم ، چقدر دوری...
تو را می گویم....
این روزها هیچ نسیم یا بادی حتی آنهایی که از طرف خانه تان می وزند بوی تو را نمی دهند!
این روزها تصویری که دزدکی از تو در قاب یادم هم قائم کرده بودم کمرنگ شده ، کهنه شده درست مثل زخم رفتنت ...
ومن ساده با خود می اندیشم که تا روزی که کسی مدال عشقت را به دوش دارد هیچ چیز و هیچ کس نمی تواند ذره ای از او را در تو دچار تزلزل کند اما وای به روزی که او برود!!!
گویا خدایت عهد می بندد که یکباره تمامی بدیهایش را به رخت بکشد تا بدانی که انتخابت اشتباه بوده!
گاهی فراموش می کنم که خدا حسود است و نباید هیچ کس و هیچ چیز را بیشتر از او یا خودت دوست داشته باشی چون به سرعت برق و باد از تو می گیرتش تا بدانی در محضر او معشوق واقعی او است!!!
باید خاطرات و آدمهای رفته را به سطل آشغال زمانه سپرد که جز آن جایی ندارند.
اگر هم باز اینها را گفتم ، عروسک جون برای این بود که گاهی حرفهایی که دور ریخته ای هم از اعماق ناخودآگاهت خود را بالا می کشند و اگر جایی برای گفتنشان نداشته باشی آنوقت ....

posted by عروسک سنگ صبور at 10:55 AM

0 Comments:

Post a Comment

<< Home