عروسک سنگ صبور

Tuesday, August 24, 2010

گوشه کنار شهر

وقتی تو بودی، همه چی جور دیگر بود
عشق بود ،نمی شد انکارش کرد
هرشب ستاره بازی بود در آسمان چشمانم
و از معجزه بودنت پوستم برقی می زد که چشم دیگران را کور می کرد
از پا قدمت روی ابرها راه می رفتم و به زمین فخر عشق می فروختم
این همه آن سعادتی نبود که تو به من دادی و بعد هم به سادگی از من ربودی
این روزها برایم تنها لذت غمگین بون مانده و عاداتی بیهوده که مرا می کشاند به گوشه کنار این شهر
هر جایی که هنوز خاطرات تو در آن زنده است
همچو دیوانه ها در کوچه پس کوچه ها می گردم هچون ولگردی مست
تا شاید باد بویت را برایم دزدکی بیارد
تا شاید کسی نشانی از تو برایم بگوید
می دانی دانستن اینکه این روزها شاد نیستی، اینکه آرزوهایت همچون سرابند،
اینکه رفتی پی چیزی که حتی آن هم نداری ، بدتر مرا می آزرد، عصبانی ام می کند
اما این ها همه در مقابل آنچه پس از رفتنت به سرم آمد
هیچ است...


posted by عروسک سنگ صبور at 10:32 AM

<< Home