عروسک سنگ صبور
Sunday, August 08, 2010
روزنوشت
پسرک قدش بلنده و پوستش تیره و بدنش ورزیده، همچین یه نمه ته ریشی هم داره
بوی ادکلنش تا مغز استخونم فرو رفته و داره اون لا لوها ی ذهنم رو قلقلک می ده
لبخندش شیرینه و لعنتی خیل جذابه
روبروی هم نشستیم و گپ می زنیم، آدم روونیه از اون دسته آدمهایی که انگار سالهاست می شناس
عقایدش جالبه و قشنگ حرف می زنه، شیطنت از سر و روش می ریزه، تفریحاتش شبیه منه...
- خوب بقیه اش؟
هیچی دیگه همین!
- یعنی همین؟؟؟ هیچ اتفاق دیگه ای نیافتاد
نه!
-چرا
ممممممم نمی دونم خیلی جذاب بود اما... اما چشاش
- چشاش چش بود؟
یه چیزی تو چشاش بود که نمی فهمیدم چیه یه چیزی که بهم می گفت کاور این آدم زیادی به تنش گشاده
<< Home