عروسک سنگ صبور
Thursday, October 14, 2004
غم من
من تبسم غمگيني هستم كه بر روي لبهاي معشوق محو شدم وحتي ياد و خاطره اي هم از من باقي نماند؟!…
كسي چه مي داند چه غم سهمگيني است غم من ؟!…
شايد سحر… شايد نغمه...
امروز صبح وقتي كه اشكهاي پشت پلكام داوطلبانه يكديگرو هل مي دادند
تا سرازير بشن ،
ناگهان ديدم اشكهاي آسمان را
و آنوقت فهميدم كه غم ديگران گاهي بسيار بيشتر از مال من است
غم آسمان را ديده ايد؟
چكه اشكهايش را ؟
عجب خوب چيزي است باران
باراني كه اشكهاي سرازير چشمانت را پنهان مي كند
0 Comments:
Post a Comment
<< Home