عروسک سنگ صبور
Thursday, May 26, 2005
خدا در ایینه عشق
تردیدم که بد چیزه
مثل خوره روح و رو می خوره
اما خود من هر وقت دچار تردید شدم زودی مثل بچه پروها یقه خدا رو می گیرم و کمک می خوام
حالا امروز اینو برای یه دوست دچار تردیدی مینویسم
این متن یه روزی منی و که کلی دچار تردید بودم رو کمک کرد
حالا شایدبه کار تو هم بیاد!
یه روزی یه بنده خدایی روی این زمین خاکی داشته زندگی می کرده
از اونجایی که عمر انسانها توی زمانهای قدیم طولانی تر بوده، مسائل و مشکلاتشونم هم بالطبع بیشتر
یه روزی این بنده با خودش فکر می کرده و یوهو از احساس تنهایی به خودش می لرزه
یاد جهنم خدا می افته
پس سریع رو می کنه به آسمون و می گه
ای خدا
ای پدر آسمونی من
یعنی تو واقعا چنین جهنمی چنین آتیشی توی آسمون برای بنده هات به پا کردی؟!!
خدا به اون بنده جواب می ده: ای بنده من تو یک کوزه گری
پس فعلا کوزه بساز تا به وقتش به تو بگویم
اون بنده شروع می کنه به کوزه ساختن ده سال ، صد سال
بعد می آد سراغ خدا
داد می زنه: آی خدا حالا جوابمو می دی
خدا جواب می ده : ای پسرکم کوزه بساز
اون بنده باز شروع می کنه به کوزه ساختن
ده سال ، صد سال
باز می آد و از خدا می پرسه
و خدا بازم همون جواب رو می ده
بالاخره بعد از گذشت صدها سال یه روز که می آد در خونه خدا
خدا بهش می گه الان دیگه وقتشه که جوابتو بگیری
حالا برو و تمام این کوزه هایی رو که ساختی بشکن
اون بنده خدا با وحشت می گه
چطوری؟خدایا من سالیان سال با زحمت این ها رو ساختم
حالا تو از من می خوای که اونا رو بشکنم؟
خدا به اون جواب می ده: پسرم
من هم بندگانم را با عشق آفریدم از روح خودم در اونها دمیدم
چگونه می توانم آنها را رها کنم؟!چگونه می توانم آنها را در آتش بسوزانم؟
اما فرزندان من در روی زمین دچار تردیدن
گویا فراموش می کنند که در همه حال در کنار آنان هستم
اما باز در پی یافتن عشق در میان زمینیانی هستند که حتی خدای خویش گم کرده اند
ما زن و مرد را برای یکدیگر آفریدیم
تا در کنار یکدیگر آرامش یابند
عشق خدایی را لمس کنند
اما افسوس زمین فریبنده تر از عشق اصلی برای آنان است
فرزندم بدان در همه حال من تنها کسی هستم که حتی نزدیکتر از ماردت در کنار توام
سر خود پیش هیچ بنده ای خم نکن و بدان خدای در همه حال به احوالت آگاه است
این تو هستی که گاهی مرا فراموش می کنی
برای همین هم دچار ترس و اظطراب می شوی
درحالیکه من در همه حال به یاد تو و در کنار توام!
0 Comments:
Post a Comment
<< Home