عروسک سنگ صبور

Monday, June 06, 2005

یه شعری که خیلی دوسش دارم

این صبح ، این نسیم ، این سفره مهیا شده سبز،
این من و این تو
همه شاهدند که ...
چگونه دست و دل بهم گره خوردند ... یکی شدند و یگانه
تو از آن سو آمدی و او از سوی ما
آمدی
آمدی و آمدیم
اول فقط یک دل دل بود
یک هوای نشستن و گفتن
یک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن
یک هنوز باهم ساده
رفتیم و نشستیم و خواندیم و گریستیم
بعد یکصدا شدیم هم آواز و هم بغض و هم گریه
هم نفس برای باز تا همیشه بودن
برای یک قدم زدن رفیقانه
برای یک سلام نگفته
برای یک خلوت دل خاص
برای یک دل سیر گریه کردن
برای همسفر همیشه عشق ..... باران!
باری ای عشق،
اکنون و اینجا هوای همیشه ات را نمی خواهم
نشانی خانه ات کجاست؟!

سید علی صالحی

دلم برای یک قدم زدن رفیقانه
برای یک سلام نگفته
برای یک دل سیر گریه کردن
تنگ شده!
چقدر دلم می خواست که زندگی یه کمکی سورئالتر بود!



posted by عروسک سنگ صبور at 10:22 AM

0 Comments:

Post a Comment

<< Home