عروسک سنگ صبور

Monday, October 18, 2004

لحضه هاي من

امروز خيلي اتفاقي يه کتاب شعر به دستم رسيد
ديدم که ا چقدر از شعراش شرح حال الانه منه
بدجوري دلم گرفته
دلم براش تنگ شده
خانم جميله منوري مرسي از شعراي قشنگت
تو هم حال منو داشتي موقعي که اينا رو می نوشتي ؟

براي حسن تو ، تنها حضور کافي نيست
براي اوج گرفتن ، عبور کافي نيست

دوباره سايه قدم مي زند حوالي عشق
براي عشق ولي شرم نور کافي نيست

ببين غرور مرا اشک در بغل دارد
براي گريه نکردن غرور کافي نيست

به عشق ديدن تو خواب مي روم هرشب
اگرچه خواستن تو به زور کافي نيست

**************************

حکايت من و تو خود چه ماجرايي بود
براي عشق تو مردن عجب دعايي بود

تو باورت شد و من محو باور تو شدم
و شد چنين و تو ديدي چه انتهايي بود

به راه خود برويم هر کداممان زيرا
صداي قائله مان طبل پر صدايي بود

هزار مرتبه گفتم که من غلط کردم
خداي خالق ما هم عجب خدايي بود

نگو ادب شده ام با شکستنم آخر
چه سود چوب خدا درد بي دوايي بود

عجيب دلم گرفته
جبلي قم قم
عجيب



posted by عروسک سنگ صبور at 3:31 PM

0 Comments:

Post a Comment

<< Home