عروسک سنگ صبور

Sunday, October 17, 2004

وقتي ديشب دلم براي ديدن خود خسته ام تنگ شد، کنار
آينه رفتم تا خود را ببينم
اما آينه شکسته بود
وقتي به کنار پنجره رفتم ، انقدر غبار بر رويش نشسته بود
که چيزي نمي ديدم
کنار حوض قديمي خانمان رفتم اما آب نداشت!
تازه فهميدم که هيچ کجا بهتر از نگاه کردن در چشمان سبز رنگ و زلال تو نيست
که مي توانم تا بينهايت خودم را تماشا کنم.
دوستم کجايي؟!...



posted by عروسک سنگ صبور at 10:51 AM

0 Comments:

Post a Comment

<< Home