عروسک سنگ صبور

Saturday, July 23, 2005

تفعلی به حافظ



راهی بزن که آهی بر ساز توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد

بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سر بلندی بر آستان توان زد

در خانقه بگنجد اسرار عشق و مستی
جام می معنا نه هم با مغان توان زد

شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد

گر دولت وصال خواهد دری گشودن
سرها بر این تخیل بر آستان توان زد

قد خمیده ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنانت تیر از کمان توان زد

از شرم در حجابم ساقی تلفظی کن
باشد که بوسه چند بر آن دهان توان زد

بر جویبار چشم گر سایه افکند دوست
بر خاک رهگذارش آب روان توان زد

درویش را نباشد منزل سرای سلطان
مائیم و کهنه دلقی کاتش در آن توان زد

اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است وداد اول بر نقد جان توان زد

با عقل و فم و دانش داد سخن توان داد
چون جمع شد معانی کوی بیان توان زد

عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است
ساقی بیا که جامی در این زمان توان زد

بر عزم کامرانی فالی بزن چه دانی
باشد که کوی عیشی با این و آن توان زد

حافظ بحق قرآن کز رزق و شید بازآ
شاید که گوی خیری در این میان توان زد



posted by عروسک سنگ صبور at 1:58 PM

0 Comments:

Post a Comment

<< Home