عروسک سنگ صبور
Wednesday, September 14, 2005
پراکنده گویی
کاش امشب یه دری به آسمون باز می شد
کاش امشب یه کمی بارون می بارید
ببار بارون
ببار امشب
چشم گریون من امشب
شریک درد و غم هاته
صدای من امشب
هم صدای درد دلهاته
ببار بارون ببار امشب
دیشب و پریشب خواستم برم
اما وقتی که اومدم چمدونهامو ببندم
جز تو چیزی برای بردن نداشتم
چه ساده اسیر اشتباه و سوءتفاهم شدی
شایدم اشتباه من هیچ نخواستن بود
باورم بود که هر چند کوتاه
اما بودنت مرهمی باری زخمهای تنم از زخم تابستون
از سردی زمستون از بی رحمی پاییز و از بی اعتنایی بهار با همه خوشگلیهاشون
اما از فکر تا عمل کلی راهه
شایدم غافلگیر شدم
همین بلاتکلیفی سر دگمی اذیتم می کنه
باورم نمی شه عمر خوشبختی ها اینقدر کوتاهه؟؟؟
ببار بارون که شاید دری امشب به آسمون باز شه
اینبار تا جواب سوالم رو نگیرم دست از سرت بر نمی دارم...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home