عروسک سنگ صبور
Monday, September 26, 2005
مستاجر قدیمی خاطرات من
پشت شهر چشمانم، در پس آن رگه های نمناک
مشتی خاطره پنهان کرده ام
که پیکره تو از همه بزرگتر است
بیشتر خودنمایی می کند
گاهی می ترساندم
با خود می گویم هیکل غول پیکره یادت ، شهر چشمانم را تسخیر نکند...
گاهی اما اثری از تو نیست
از شهر می گریزی
چه می دانم شاید هم گوشه ای از مغزم را اجاره کرده ای!
در هر حال مستاجر قدیمی دلم، مغزم و چشمم
کاش یادم بماند که مردمان این کره خاکی
تنها مستاجرانیند در حفره های مغز ما
در پس شهر چشمانمان، در کلبه قلبمان
رفتنی اند...
دست آخر خود صاحب آنیم و بس
تنها غبار یادهاست که گاهی بسته به حوصله مان زودتر یا دیرتر غبار روبی شان می کنیم
مستاجر قدیمی خاطراتم
چقدر گنگ
چقدر گم
چقدر مبهمی این روزها...
آره تو رو می گم
با توام!
0 Comments:
Post a Comment
<< Home