عروسک سنگ صبور
Saturday, November 19, 2005
دردل های روزانه من
من،
سكوت،
تنهايي،
شب،
ياد تو،
صداي تو،
...
هر روز كه ميگذره ،
احساس ميكنم،
هم يه قدم بهت نزديك ميشم،
هم يه قدم ازت دور ميشم،
ولي،
من،
سكوت،
تنهايي،
شب،
تو،
هميشه،
با هم ،
هستيم...
از سخنان دلم که به تو بگويم
شاعر هرگز نبودم
و نه عاشق ...
ديوانه ای گمگشته
ره گذر اين زمانه
سر آنجام به گفتن در آمدم ...
اما حیف که نیستی و بشنوی
هیچ باورم نمی شه که باز هم گاهی دلم برات تنگ شه
هیچ باورم نمی شه که شنیدن از تو باز ناراحتم کنه
خدایا تو شاهدی که بر من چه گذشت
باز این چه موجی است که سوی من می آد؟؟؟
نگاه کن
همين گوشه ...
اين گوشه رو ميگم ، کجا رو نگاه ميکنی ؟
همين گوشه از دلم که نشسته ای
تاريک شده ... ،
همين گوشه از دلم به اندازه ی ، به اندازه ی ، ... ، به اندازه چی بگم اخه ؟
اهان ، به اندازه ی تمام وجودت
به خاطر نبودنت ،
تنگ شده ...
دلم گرفته !!!
صدای خيس بارون رو ميشنوی؟
آسمون دلش گرفته...آسمون داره اشک می ريزه... .
دل خيس آسمون داد ميزنه : ” کجايی پس؟ “
انگار آسمون هم انتظار ميکشه...آسمون داره گريه ميکنه...
درست مثل من... .
اما خوب که فکر می کنم منتظرت نیستم
انتظارم فقط و فقط اینه که بدونی که برمن چه گذشت و با من چه کردی
انتظارم فقط اینه که ببینم که روزی متوجه اشتباهت بشی
از رفتنت بیشتر از یکسال گذشت....
0 Comments:
Post a Comment
<< Home