عروسک سنگ صبور
Sunday, January 27, 2013
عشق یا عادت مساله این است!
از اونجایی که این حس مالکیت من اکثر اوقات کار دستم داده، به بهانه افسردگی پدر و مادرم، یک بچه گربه زیر یکماه پرشین رو آوردم خونه. این آقا کوچولو بزرگ شد و شد مثل برادر ته تغاری ما!
شد نزدیک یکسالش، با اینکه من اکثر اوقات بیرون خونه ام اما همون مدت کمی هم که دیدمش باعث شده بود جوری ازم دلبری کنه که نفسم واسش بره.
آقا تکین ما گم شده، نمی دونم رفته پی جفت، دزدیدنش یا چی، اما الان یک هفته است که نیست!
حالا فکرشو کنید یک موجود زنده ای هر روز هست، می بینیش حتی اگه بهش زیاد توجه نکنی، کنارت نفس می کشه، بغلش می کنی، می بوسیش ، برات دلبری می کنه ولی حالا نیست!!!
این یه جور مرگه!
اینکه یکی حتی زیر یکسال باهات باشه، بعد یهو نباشه خیلی بده، خیلی سخته، چه عادت باشه چه عشق،نبودش به چشم می آد...
اینکه بعضی وقتا میشنوی اگه یه سگ یا گربه هم داشته باشی بهش عادت می کنی چه برسه به آدم حرف عمیقیه، باورش کنید.
می شه تعمیمش داد به همه چیزای دیگه زندگی...
Saturday, January 26, 2013
باور بزرگ شدن
تنها گوشه ای می شینی بی صدا، بی هیاهو و فکر می کنی، من بهش می گم غور می کنی ( یعنی در خودت فرو می ری)، مطمئنا به زودی از این حالت در می آی، بلند می شی و می ری بین مردم و درست لحضه ای که باور نداری با لبخند جادوییت کسی رو که باید جذب خواهی کرد، اما.....
باور اینکه بزرگ شدی، صبور شدی، آروم شدی، به این بلوغ رسیدی که باید رها کنی مثل یک مریضی سخت رخت خوابیه که میگذره اما سخته!