عروسک سنگ صبور

Tuesday, August 31, 2010

مثل همیشه

وقتی که خانه نیستم ، کلید را سمت چپ در، زیر همان گلدان آبی سفال همیشگی گذاشته ام...رویایت اگر آمد پشت در نمی ماند


posted by عروسک سنگ صبور at 7:51 PM

...

عاشق شدن به مردن می ماند
آدم ناپدید می شود و دیگر خبری از خود نمی دهد...


posted by عروسک سنگ صبور at 8:28 AM

Thursday, August 26, 2010

من یک دهه پنجاهی ام

گاهی وقتا دلم میخواد این حرفا رو به خیلی از اونایی که می گن دهه پنجاهی خودشونو از دهه شصتی ها یا حتی هفتادی ها جدا می دونن بگم. بد نیست گاهی وقتا به دلیل تفاوت ها از نگاههای مختلف هم نگاه کنیم، گوش بدیم.
من یه دهه پنجاهی ام، می دونی رفیق فرقی نمی کنه اولش یا آخرش
من تو این دهه به دنیا اومدم، وقتی که انقلاب شد، روسری کشیدن سرمون، هیچی نشده جنگ شد اونم 8 سال آزگار...
من یه دهه پنجاهی ام، خیلی با نسل تو فرق دارم، زمان من شیر مادرامون خشک بود ،شیر خشکامون آشغال بود
می فهمی؟؟؟
زمان من تازه انقلاب شده بود و من بودم با پدر و مادری که بین دو تا شکاف گنده گیر کرده بودن
پدر و مادر هایی که با تفکر روشنفکری و انقلابی خواستن دنیامون رو بسازن ریدن توش
یکی سنگ مارکسیست به سینه می زد یکی توده ای بود یکی مذهبی و انقلابی
سهم من چی بود این وسط؟؟؟
من یه دهه پنجاهی ام، می دونی فرق اصلی من با تو چیه؟؟؟
من همونی ام که تو کلاس درسی نشستم که بقل دستی ام بچه فقیره بود که هنوزم فقیره
اونورطری باباش دکتر بود و اون یکی دختری بود که خونشون یک قصرواقعی بود
اون موقع جنگ بود، آژیر قرمز بود ، پناهگاه سیمانی بود، می دونی این یعنی چی؟؟؟ چه حسیه؟؟؟ نه نمی دونی نمی تونی حتی بفهمی
هر چند وقت یه بار م اومدن سر کلاسامون بینمون دفتر کاهی پخش می کردن با مداد سوسماری و پاکن!!!
فرق من و اون بچه پولداره تو اون پاکن صورتی بود که بو صابون می داد و 1 تومن بود و بچه پایین شهریمون هم می تونست بخره.
اینجا بین ما دهه پنجاهی ها مهم نبود کی داره کی نداره همه دوست بودیم با هم بزرگ شدیم
همه مایکل جکسون، مدونا ، بوی جورج و پتشاپ بویز گوش می کردیم
اگه کسی فامیلی اونور آب داشت براش یه تی شرت می فرستاد که سالها مثل گنج نگهش می داشتیم
من یه دهه پنجاهی ام، بین ماها هر کی دوتا کتاب بیشتر خونده بود و مرامش بیشتر بود عزیزتر بود
نه عین تو اونی که خونش کجاست ماشینش چیه اگه شعر می خونه جواده یا فقط فیلمایی که می بینی لیست باکس آفیسه بدون اینکه حتی هدف خاصی از دیدنشون داشته باشی یا مثلا بدونی فیلم خوب چیه!!!
من یه دهه پنجاهی ام، اگه دارا هم بودیم نارنگی ، خیار و موز نمی بردیم مدرسه اگرم می بردیم مادرامون یادمون میدادن قسمتش کنیم چیزی که تو بلد نیستی!!!
من یه دهه پنجاهی ام، تما دوران راهنمایی ام کیکرز کفش ملی پوشیدم که سه چهار تا رنگ نداشت، آبی، کرم، قهوه ای و زرشکی
از همه ده پنجاهی بپرس همه کیکرز یادشونه
پدر من اهل شعر بود، اهل فیلم بود، پینک فلوید گوش می کرد،رولینگ استون گوش می داد، موزیک دهه هفتاد و هشتاد رو می فهمید، آرزوهاش هنوز زنده بودن
اما مادرم آرزوهاشو داده بود به باد همه چی اش من و برادرم بودیم
همکلاسی ام هم همینطور
من یه دهه پنجاهی ام، خونه های ما سالها یه شکل بود، همه تلویزیون ها یه شکل، ویدئو های بتاماکس ، فیلم های تکراری، مبل ایران های قهوه ای، همه تو عکس ها یه شکل بودن نه مثل الان هر کی یه رنگ و یه شکل

زمان ما اینکه کجای شهر می شینی ،ماشینت چیه ،بابات چی کاره است ، خونتون اجاره ای یا مال خودتونه ،برات دوستی نمی آورد
زمان تو زندگی ها بورژوآیی شد، شکل و شمایل خونه ها و خیابونا عوض شد
زمان من بالای شهر، پایین شهر، فقیر و پولدار همه رفیق بودن
یه نگاه به نسل های قبلی بنداز، پدر بزرگ های من و ما، مرد سالار و زورگو بودن
نسل الان همه خانوم باز و معتادن و اینو حق مسلموشون می دونن
بهترینشون پدر مادرای ما بودن و هستن
با اون همه بدبختی ، انقلاب جنگ ، بی پولی ، مرزای بسته کنار هم وایستادن
یه نگاه بنداز بین عمو و عمه، خاله و دایی، چقدر بین پدر مادرای من با اون همه سختی ها طلاق کمه!!! تو نسل من به ندرت بچه طلاق بود
نسل تو اکثرا سهم طلاقن
من یه دهه پنجاهی ام، من از جنس تو نیستم واسه همین حرف همو نمی فهمیم
واسه همین انقدر فاصله داریم
من یه دهه پنجاهی ام و افتخار می کنم بهش

می دونم که بقیه دهه پنجاهی ها هم مثل من فکر می کنن ما همه خاطراتمون عین همه


posted by عروسک سنگ صبور at 1:01 AM 3 comments

Tuesday, August 24, 2010

گوشه کنار شهر

وقتی تو بودی، همه چی جور دیگر بود
عشق بود ،نمی شد انکارش کرد
هرشب ستاره بازی بود در آسمان چشمانم
و از معجزه بودنت پوستم برقی می زد که چشم دیگران را کور می کرد
از پا قدمت روی ابرها راه می رفتم و به زمین فخر عشق می فروختم
این همه آن سعادتی نبود که تو به من دادی و بعد هم به سادگی از من ربودی
این روزها برایم تنها لذت غمگین بون مانده و عاداتی بیهوده که مرا می کشاند به گوشه کنار این شهر
هر جایی که هنوز خاطرات تو در آن زنده است
همچو دیوانه ها در کوچه پس کوچه ها می گردم هچون ولگردی مست
تا شاید باد بویت را برایم دزدکی بیارد
تا شاید کسی نشانی از تو برایم بگوید
می دانی دانستن اینکه این روزها شاد نیستی، اینکه آرزوهایت همچون سرابند،
اینکه رفتی پی چیزی که حتی آن هم نداری ، بدتر مرا می آزرد، عصبانی ام می کند
اما این ها همه در مقابل آنچه پس از رفتنت به سرم آمد
هیچ است...


posted by عروسک سنگ صبور at 10:32 AM

Sunday, August 22, 2010

hunter or hunt

Always wait for him to make a first move?!
Always wait for the first suggestion?!
This is the difference betweem you & me
I am a hunter & you are a hunt


posted by عروسک سنگ صبور at 2:22 PM

Anouk- Losing my religion

Artist - Anouk
Album - Update
Lyrics - Losing my religion(Live)


Anouk - Losing My Religion .mp3
Found at bee mp3 search engine
posted by عروسک سنگ صبور at 10:06 AM

Saturday, August 21, 2010

عکس

عکس از اون مقوله های پیچیده است
یه عکس می تونه براحتی بگیرتت پرتت کنه وسط خاطره اون عکسه،اون لحظه ای که عکس رو می گرفتی، آدمهایی که تو عکسه بودن یا حتی اونایی که نبودن
یه عکس می تونه حتی همه زندگی فراموش شده یک مادربزرگ آلزایمری رو یادش بیاره با تمام جزئیاتش


posted by عروسک سنگ صبور at 3:13 PM

Artist - Archive
Album - Noise
Lyrics - So Fuck You Anyway


Archive-Fuck U .mp3

Found at bee mp3 search engine

posted by عروسک سنگ صبور at 9:58 AM

گردن آویز

بسترم صدف خالی یک تنهاییست
و تو چون مروارید، گردن آویز کسان دگری


posted by عروسک سنگ صبور at 9:42 AM

Friday, August 20, 2010

خیلی وقته

posted by عروسک سنگ صبور at 9:03 PM

Tuesday, August 17, 2010

شعر من شعر تو

گفتی تعریفم کن،
خندیم عین همیشه ،گفتم " و عشق جادویی اسن که دیر یا زود دست جادوگرش رو می شود"
تنهای ام را بخش به بخش ، حرف به حرف می فروشم خریداری؟

خندیدی گفتی برایت شعر می گویم در جواب برو بخوان،
شعرت این بود...
"و عشق جادویی است
که تو در تمام وجودت از آن خوب داری

تنهایی ات را به حراج مگذار
کجا بهتر از من است خریداری؟

تو جادوگری از آنسوی ابری
که می توانی خنده خدا را هم؛ در آری!!

شعرهای موازی ِ هم خسته ام کرده اند
تو بهترین بهانه برای گفتن شعرهای گلداری

من که شعر هایم همه از واژه عریانند
تو بگو بدانم درون جیب هایت چه داری

من سعر می گویم که همه را عاسق کنم
می شود خواهش کنم؟ نقطه های جا مانده را تو بگذاری؟"

3/4/89 آرش.ک

می دانی آدمیزاد است دیگر اشتباه می کند. عشق جادویی است که دیر یا زود دست جادوگرش رو می شود اما تنهایی ام را به هر کس نخواهم فروخت تا خریدارش پیدا شود.


posted by عروسک سنگ صبور at 11:31 PM

قراضه

دوست پسرهاتون رو حتی اگه قراضه هستن بپایید، این روزا آفتابه دزد زیاد شده!!!


posted by عروسک سنگ صبور at 9:02 AM

دوست معمولی

خوب که نگاه کنی می بینی که تمایل همه اینروزا به سمت روابط دوست معمولی بودنه!
این شمایید که تصمیم می گیرید که می خوایین جزو دسته ای باشید که با دوست معمولیتون می خوابید یا خیر!!!


posted by عروسک سنگ صبور at 8:52 AM

Sunday, August 15, 2010

سقفی برای دو نفر

می دانی رفیق، تو هنوزم مستاجر قدیمی خاطراتم هستی
باور کن دیگر هیچ شوق عاشقی به سر ندارم،هیچ
اگر می دوم تنها برای آنست که میخواهم ببینم
عاقبت من زودتر به انتهای خوشبختی موعود می رسم یا تو
می خواهم ببینم این خوشبختی چه رنگیست
اما اگر من زودتر رسیدم
عهد کرده ام
اول نفسی تازه کنم
و آنگاه تا انتهای قصه برای همیشه تو را هل دهم
گویا ما هیچ وقت زیر یک سقف جا نمی شویم، یادت هست
پس از کلیسای من برو بیرون.....


posted by عروسک سنگ صبور at 9:15 AM

Saturday, August 14, 2010

تعادل

این بطری که از دریا به ساحل پست کرده ای
حامل نامه ای از تو نیست
مثل همیشه شراب فرستاده ای
تا تعادل فاصله هایمان را حفظ کنم!


posted by عروسک سنگ صبور at 8:53 AM

Friday, August 13, 2010

we


هرکه رفت پاره ای از دل ما را با خود برد
اما او که با ماست
او که نرفته است
از او بپرسید
که چه می کند با دل ما


posted by عروسک سنگ صبور at 2:06 PM

Wednesday, August 11, 2010

شخصیت های تاثیر گذار

بعضی شخصیت ها تو بعضی فیلم ها هستن که هروقت اسم اون فیلمه بیاد تو یاد اون آدمه می افتی حتی اگر در یک صحنه چند ثانیه ای بیشتر جا نگرفته باشه، درست مثل شخصیت یک دکتری تو فیلم
How much do you love me? / Combien tu m'aimes? 2005

که با دیدن بوبز های خانومه مرد!!! واقعا می شه گفت مهمترین شخصیت تاثیر گذاره این فیلم همین مردکه، یارو واقعا می میره!!!!


posted by عروسک سنگ صبور at 1:10 PM

No name!

بویت بوی همان سیبی است که حوا برایش زمین را به نام آدم کرد و وسوسه ات همانی که همواره آرزو کرد تا تمام دخترانش ترک آغوش فرزندانش کنند که او اهل زمین نبود و زبان زمینی ها نمی دانست
تو از همان تبار آدمی هستی که همواره به رویای بهشت نشست و زمین را به رویایش فروخت
همانی که هیچ نفهمید خدا زمین را بحر عشقی آفرید که در آسمانها نمی شود پیدایش کرد


posted by عروسک سنگ صبور at 12:33 PM

فروشیه؟

امروز تو خيابون دست يه نفر يه قناري ديدم
پرسيدم : فروشيه؟
گفت : نه ؛ رفيقمه
...
به سلامتي همه اونايي که رفيقاشونو نميفروشن


posted by عروسک سنگ صبور at 8:40 AM

Tuesday, August 10, 2010

مادری از این نوع

بطرز عجیبی چند روزی بود که بهش فکر می کردم، با اینکه جزو اون آدمهایی بود که پرتش کردم یه جای دوره دور و حتی بهش فکر هم نمی کردم اما توی فکرم هی قر می داد!
وقتی زنگ زد اصلا نشناختم اما وقتی خودش رو معرفی کرد کلی به جالب بودن فکر کردنم به اون و زنگ زدنش خندیدم
جالب بود کلی خاطره برام تعریف کرده بود که من همه رو یادم رفته بود همه رو!
برام تعریف کرد که منو بعنوان تنها آدمی می شناسه که می تونه اینجوری از ته دل بخنده و جیغ بکشه تا آقای همسایه هم هر دفعه از سرصدام بفهمه که من باز اومدم!
بعد از کلی گپ زدن بهم گفت که خیلی عوض شدم نسبت به اون موقع ها( خودم خوب می دونم) بهم گفت که هنوزم به یکی از حرفام زیاد فکر می کنه و اونم دلش می خواد اگه بشه همین کارو کنه.
مطمئن بود که اصلا یادم نیست که چی می گه واسه همین خودش ادامه داد که یادته می گفتی که دوست داری عروسی نکنی اما بچه داشته باشی؟ Single Mother بشی
یادم اومد و فکر می کنم هنوزم دوست دارم


posted by عروسک سنگ صبور at 3:08 PM

بو

یه بوهایی هستن،
،یه آدمهایی هستن،
یه آدمهایی با یه بوهایی هستن،
بوهایی که می پیچه دور تن و ذهنت، رخنه می کنه تا عمق مغزت، به سرعت پخش می شه تو رگات، شروع می کنه با حس هات بازی کردن، لمست می کنه تا نتونی به هیچ چیز دیگه ای فکر کنی، فقط تو می مونی و اون آدمه با اون بوش،
یه بوهایی هستن که تو رو همیشه هر جا که باشی با خودشون می برن به لذت یه هم آغوشی


posted by عروسک سنگ صبور at 9:52 AM

Monday, August 09, 2010

گاه و بی گاه

گاه کوچکم میبینی و گاه بزرگ...نه کوچکم و نه بزرگ . خودت هستی که دور می شوی و نزدیک


posted by عروسک سنگ صبور at 10:41 AM

من و استاد روزگار کهن

صبح اول وقته و جلسه داریم، چیز زیادی برای چک و چونه زدن با مشتری نمونده و من کاملا مطمئنم که همه چی تحت کنترله
جلسه راس ساعت مقرر شروع می شه و افراد مربوطه وارد می شن
اما من یه سورپرایز دارم! اون هم پشت رئیس بزرگه وارد اطاق جلسه می شه
یه لحظه احساس کردم که زمان وایستاده و فقط من و اون هستیم که داریم بهم نگاه می کنم تو دلم آشوبه اما خیلی سریعتر از عکس العمل اون خودم رو جمع جور می کنم یه لبخند مبسوطی پهن می کنم رو لبهام دست می دم و می گم خوشبختم!
جلسه شروع می شه و من شروع می کنم به تاخت و تاز فقط نگاهم می کنه هیچی نمی گه، لعنتی
باورم نمیشه چرا هیچی نمی گه چرا داره می زاره که هر کاری می خوام بکنم، می ترسونتم
اما اون فقط تو سکوت با یک نگاه تحسین آمیز سنگین که اذیتم می کنه نگام کرد، همین
جلسه تموم شد و من فاتح بودم همه چی اونطور که من می خواستم اما مطمئنم که به این سادگی هم نیست ، نه نمی تونه باشه
کسی که من رو اینجوری که هستم ساخته، کسی که هر چی یاد گرفتم از اونه، آدم روبرومه و من می دونم که هر استادی حداقل یه چیزی بلده که به شاگردش یاد نمی ده واسه روز مبادا!


posted by عروسک سنگ صبور at 9:44 AM

Sunday, August 08, 2010

روزنوشت

پسرک قدش بلنده و پوستش تیره و بدنش ورزیده، همچین یه نمه ته ریشی هم داره
بوی ادکلنش تا مغز استخونم فرو رفته و داره اون لا لوها ی ذهنم رو قلقلک می ده
لبخندش شیرینه و لعنتی خیل جذابه
روبروی هم نشستیم و گپ می زنیم، آدم روونیه از اون دسته آدمهایی که انگار سالهاست می شناس
عقایدش جالبه و قشنگ حرف می زنه، شیطنت از سر و روش می ریزه، تفریحاتش شبیه منه...
- خوب بقیه اش؟
هیچی دیگه همین!
- یعنی همین؟؟؟ هیچ اتفاق دیگه ای نیافتاد
نه!
-چرا
ممممممم نمی دونم خیلی جذاب بود اما... اما چشاش
- چشاش چش بود؟
یه چیزی تو چشاش بود که نمی فهمیدم چیه یه چیزی که بهم می گفت کاور این آدم زیادی به تنش گشاده


posted by عروسک سنگ صبور at 2:48 PM

یک کتاب

یک کتاب بسیار جذابی هست بنام "why men marry the bit-ches" ، پیشنهادش می کنم


posted by عروسک سنگ صبور at 11:21 AM

Saturday, August 07, 2010

محمد شمس لنگرودی

به سرش زده باد، نگاهش کنید.
چگونه میان درختها می دود و سرش را به پنجره ها می کوبد
به سرش زده باد، دستش را به دهان گنجشکها گذاشته نمی گذارد سخن بگویند
آب حوضچه را به هم می ریزد، فرصت نمی دهد گلویش را ماه تر کند
به سرش زده این برهنه گرما زده
گفته بودم طوری بیایی که بوی تو را باد نشنود
دیوانه شده این پسر،
پیراهنت را به دهان گرفته کجا می برد؟


posted by عروسک سنگ صبور at 10:10 AM

Tuesday, August 03, 2010

کاش اینو بخونی

برای یک دوست عزیزی که می دونم به اینجا سر می زنه و اینو می خونه:

من نمی فهمم،

به یاد بخشی از اون دورانی؟!

یا در حسرت اون دورانی؟!

یا دلتنگ اون دورانی؟!


تنها چیزی که می فهمم اینه که داری همه روزهای خوبه زندگیت رو از دست می دی !
تنها چیزی که می فهمم اینه که تو بازی رو نباختی فقط مات شدی، زندگی ادامه داره
کاش می تونستم کمک کنم...


posted by عروسک سنگ صبور at 9:30 AM 2 comments

کمیت یا کیفیت

توی یک سنی هایی هست که آدم می فهمه کیفیت از کمیت خیلی بهتره، حالا تو هی سوال کن که اندازه اش، تعدادش، آدمهاش مهمن یا نه!!!


posted by عروسک سنگ صبور at 8:49 AM

سن یک عدده

سن یک عدده اما با همین عدد کلی تغییر پیدا می کنی،
مثل من که یه روزی راجبه خیلی چیزا فاناتیک بودم و تعصب داشتم اما حالا نه!
مثل خیلی از چیزا که تو بچگی واست یه تابو می شه اما وقتی که بزرگ بشی فید می شه و از بین می ره!
مثل خیلی کارا که بد می دونی و وقتی که عدده تغییر کرد خودت همون کارارو عینن می کنی!
از شکل و شمایل و فرم بدن که بگذریم، کلی چیزا توی آدم تغییر می کنه با همین عدده!
شاید گاهی خیلی چیزا رو منع کنیم و فکر کنیم اگه کسی اونکارو کرد یا می کنه آدم بدیه اما واقعیت اینه که باید دید اگه خودمون هم تو شرایط مشابه باشیم همون کار و می کنیم یا نه!
تجربه نشون داده که همه آدمهایی که سفت می ایستن و یه کاری منع می کنن تو شرایط مشابه بدترین حالت رو نشون می دن


posted by عروسک سنگ صبور at 8:24 AM

Sunday, August 01, 2010

کاش نم بارونی بیاد

آمدم تا تو را ببویم که تو یادآور بوی بارونی و خاک
در پس چشمانم چه رویاهایی که نبافم به قد قامت بلندت
در کج قلبم چه رازهایی که پنهان نکردم برای روز مبادا
و در رگهایم چه عطش هایی که به شوقت قل قل نکرد
و من بر رشته صدایی ره سپردم که آغازش در تو بود، پایانش هم...
باران این روزها بی تابی ات را می کند نه سر بارش دارد نه توان رها کردن


posted by عروسک سنگ صبور at 4:01 PM