عروسک سنگ صبور

Sunday, October 31, 2010

هذیانهای پاییزی 3

غریه دوست داشتن.
و عجیب تر از اون، دوست داشته شدن...
اونی که اول می ره انگار هیچ وقت نمی ره،
تو می مونی و یه عالمه خاطره ، یه عالمه حرف تلمبار شده رو دلت
تهش یه روزی یه جایی برمی گرده، اما چه فایده!!!


پ.ن: این متن ها شبیه یک متن از دکتر شریعتی هستن با چاشنی حس الان من!


posted by عروسک سنگ صبور at 11:06 AM 1 comments

هذیانهای پاییزی 2

کلی از این جمله های تلمبار شده دارم توی صندوقچه دلم،
دلم می خواد خرجشون کنم!
توی میهمونی ...اگه کسی نگاهم کرد، اگر نگاهش رو دوست داشتم؛
توی رقص، اگر پا‌به‌پام اومد، اگر هوام رو داشت، اگه مثل من خل بود، اگه عاشق بارون بود؛
اگه موزیکی رو بلند بلند می خوند که منم می خوندم، اگه پای پا بود؛
تو سفر، اگه شوخ و شنگ بود، اگه مدام عاشق سرعت بود و برف ؛
اما تهش چی ؟!!! برای یکی یه «دوستت دارم» خرج می‌کنی، برا ی یکی یه «دلم برایت تنگ می شه» خرج می‌کنی! یه «چقدر جذابی»، یه «با من می‌مونی؟»،...

بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند. متهمت می‌کنند به شکاکی ، دیوونگی ، گیری…
اما بگذار به سن تو برسند!

بگذار صندوقچه‌شان لبریز بشود؛ آن‌‌وقت حال امروز من و تو رو می‌فهمند، بدون این‌که من و تو رو به یاد بیارن...


posted by عروسک سنگ صبور at 10:59 AM

هذیانهای پاییزی

دوستت دارم‌ها را نگه می‌دارم برای روز مبادا،
دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…
این‌ جمله‌ها برام ارزشمندند، الکی خرج کسی نمی‌کنمشون!
باید آدمش پیدا شود!!! اما کو آدمش!!!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش، پشیمان نخواهی شد!
سِنّت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده، و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!

فرصت نداری صندوقت را خالی کنی! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…

اما من خرجشون کردم... همشونو خرج تو کردم ، پشیمون هم نیستم، کلی هم دلم برات تنگ شده نگه داشتم
برای روز مبادا... روز مبادایی که تو بیای و برات رو کنم...


posted by عروسک سنگ صبور at 10:54 AM

Saturday, October 30, 2010

خاطرات

خاطراتت را همه جا بدوش می کشم،
عشقت از دلم رفته اما جایش هنوزم درد می کند،
نفرتت از مغزم پریده اما هنوزم چون مستی سرم از آن گیج می رود،
دیگر عصبانی نیستم اما ... امان از این ای کاش ها
خاطراتت را بدوش می کشم فقط به یک دلیل،

چون تنها بازماندگان تو از آن دورانند،
چون تنها خاطراتند که هرگز عوض نمی شوند حتی با اینکه ما عوض شدیم!!!


posted by عروسک سنگ صبور at 1:48 PM

گهگداری

گاهی هم باید نشست سر طاقچه عادت، نیم نگاهی انداخت به ساعت کهنه دل، آهی کشید، لبخندی زد، به او که رفته فکر کرد... در این فکر بود که امروز که بی هوا یادش کردم، حتما او هم در گوشه ای به یادم است!!!


posted by عروسک سنگ صبور at 1:37 PM

Sunday, October 24, 2010

دلم

دلم ... گوشه ای نشسته ... دلم در دلش به دنیا می خندد ... به دنیایی که مدام وعده می دهد و وفا نمی کند...به دنیایی که مدام باید منتظر دنیای دیگری باشی ...تا شاید به آرزوهایت برسی...

posted by عروسک سنگ صبور at 8:44 AM

Tuesday, October 19, 2010

دلتنگی های عروسک سنگ صبور

هي كه چه دو دو مي كنند این چشمانم
چه بي قراري مي كند اين بغض
چه بي قراري مي كند اين دل
تمام سال انگار منتظر آمدن كسي باشند و ...
او نیامد!
تمام اين روزها پنجره ها و من در انتظار باران خميازه مي كشيم و باز
فردا !
همين دیشب چشمهایم خودشان راه افتاده بودند سمت اول كوچه ، سراغ آمدنت را بگيرند ؛
من هم پاپرهنه در خيابان به دنبالشان مي دويدم ، از آنها خواستم كه اينقدر سر به هوا نباشند ،
گفتمشان كه تو نمي آيي ! بايد كمي صبوري كنند ؛
با هم باز گشتيم سمت خانه ؛
درست نمي دانم ،
اما انگار پاييز شده اینجا؛
بی باران ، بی رنگ
بي هيچ نشاني از جاي پايي ...


posted by عروسک سنگ صبور at 11:12 AM 3 comments

Monday, October 18, 2010

تازه می فهمی

بدتر از حس دلتنگی، حس ترس و تنهایی زمانی تو را در برمی گیرد که تازه می فهمی روزگاری کسی را داشتی که انقدر مست بودنش بودی که نفهمیدی همه لاکپشت وار کسی را برای روزهای پیری و کوری پیدا کرده اند!!!


posted by عروسک سنگ صبور at 9:06 AM

Saturday, October 16, 2010

Right

When some one who left you, broke your heart and gave you millions of nonsense reasons and after a while suddenly he/she would say: i never told you but i was falling in love with you and i guess i still ...You have a right to KILL he/she!!!



posted by عروسک سنگ صبور at 1:56 PM

its all

Its all about nostalgia, homesickness and feeling lonely...don't put all your blaimes on sun, moon and life!


posted by عروسک سنگ صبور at 1:49 PM

Tuesday, October 05, 2010

درد من

می دانی کهنه رفیق، درد من وقتی تو را از دست دادم عین درد کودکی بود که وقتی موهایش را چیدند، خم شد، موهایش را کف زمین دید و بعد به صورتی نگاه کرد که برایش غریبه بود! خودش بود اما باورش نمی شد!!! می دانست که موهایش بلند می شود باز، اما باز هم درد داشت ، نمی خواست موهایش را از او بگیرند، حتی هیچ نمی دانست چقدر طول می کشد که باز هم موهایش مثل قبل شوند... درد من اینگونه دردی بود!!!


posted by عروسک سنگ صبور at 4:26 PM 3 comments

Sunday, October 03, 2010

مسکن

بزرگ شدن درد دارد... دردی که فقط بعضی آغوش ها توانایی تسکینش را دارند. اما حیف که این آغوش ها هم عین تمام مسکن های دنیا که تاثیر موقتی دارند، موقتی هستند!!!


posted by عروسک سنگ صبور at 10:12 AM

شبهایی

شب هایی هستن که دیوار اتاق قد دیوار چین می شود...


posted by عروسک سنگ صبور at 10:08 AM