عروسک سنگ صبور
Wednesday, September 29, 2010
تاثر
یک زن از این متأثر نمیشه که به اون توجه کنید، بلکه تأثر اون از اینه که به اون توجه کنید و بعد از اون دور شید ...فکر کنم حتی یک مرد هم همینجوریه!!!
Tuesday, September 28, 2010
رویابافی
هرشب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم
اینجا به جز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست
خرافه
دیدی وقتی کف دست می خواره می گن پول دست می آد؟!
وقتی کف پات می خواره می گن کفش نو دلش می خواد؟!
وقتی دماغت می خواره می گن سوغاتی می خوری؟!
حالا که دل من می خواره، آغوشم قیلی ویلی می ره یعنی چی؟!!
یعنی اینکه دلم تو رو می خواد؟!!یا اینکه زود می پری بغلم؟!!!
Sunday, September 26, 2010
یاد بگیر دختر
فکر کنم هر چه سریعتر این فرهنگ پوشیدن دامن در ملاء عام و دوره همی های چند نفره رو باید یاد بگیرم!!!
Wednesday, September 22, 2010
وقتی هیچکی رو نداری
وقتی کسی رو داری، پاییز فصل عاشقیه! اما وقتی که تنهایی، پاییز تنها فصل دلتنگیه!!!
تارهای دلتنگی می پیچه دور تنت عین تار عنکبوت و تو میمونی درست اون وسط تا شاید صید بشی راحت بشی...
جامه دلتنگی
آه این جامه دلتنگی بر تن من گریه می کند، انگار از غضه تنهایی زیادی لاغر شده ام!
Tuesday, September 21, 2010
عجله
دیدی پاییز چطور هول هولی تابستان را سر کشید؟؟؟
شایعاتی است این روزها پشت سر آسمان،
می گویند پا به ماه است،
همه فکر می کردند که کودکش مرده، التهابی بیش نیست!
گه گداری قطره ای از اشکش یا ناله ای از دردش به گوش زمینیان می رسید،
اما این همه عجله گویا نشان از پا به ماه بودنش دارد،
ببار آسمان، تمام سالی که گذشت چشم براهت بودیم،
وقت است کودکت باران به میهمانی زمین بیاید تا ببیند
اینجا روی زمین چه خبر است!!!
Sunday, September 19, 2010
رفتار
رفتار ما با دیگران، کاملا بازتاب رفتار و حرفهای آنان است و چه اندکند آنان که این تغییر را می فهمند بدون نیاز به توضیح، بدون توجیحی بنام مودی!!!
ماساژ
داشتم با خودم فکر می کردم که ای کاش مثل خیلی از فیلم ها یا سریال های خارجی که یه عده خانومه شاغل بعد از تموم شدن ساعت کاری با هم می رن سونا، استخر و ماساژ، ای کاش ما هم اینجا یک همچین جایی داشتیم!!! وقتی که این مسئله رو با چند تا دوست و آشنا مطرح کردم، یک سری گفتن استخر و سونا که هست اما جایی که ماساژ سنتر باشه یا ماساژ خوب داشته باشه نداریم، اکثر جاها ماساژ لاغری دارن که اونم با وردنه می افتن به جونت و جز کبودی و کوفتگی اثر خاصی نداره!!! بالاخره یک آدم فهیمی بین ما گفت چرا بابا همینجا تو تهران خودمون تو باشگاه انقلاب ماساژ سنتر زدن در سطح جهانی! من هم خوشحال و خندان شال و کلاه کردم و رفتم اونجا. خوب بسیار شیک و گوگولی مگولیانو بود. اول از مدل های ماساژ ها پرسیدم و یک خانومی که بیشتر شبیه یک مدل از اینایی که تو نمایشگاههای ماشین خارجی می زارن بود، با کلی آب و تاب گفت که از ماساژ سر گرفته تا کف پا، از ریلکسی تا لاغری و از روغن و بی روغن ولا غیر در برنامه شون دارن! بعد با یه نگاه عاقل اندر سفی به من گفت که چطور نمی دونستم که اینجا وجود داشته!!! و من گفتم ذیقه وقت!!! خلاصه بعدش رسیدیم به بحث شیرین قیمت و باربی جون فرمودن که از45 هزار تومن شروع می شه!!! من خیلی بلبلانه پرسیدم که Happy Ending چی داره یا نه؟؟؟ دخترک از همون نگاه قشنگ ها بمن کرد و من با یک لبخند پت و پهن گفتم خوب ماساژتون 20 تومن نه 25 تومن ف 20 تومن بقیه اش واسه چیه؟؟!! دخترک با غیض عجیبی توضیح داد که اونا نماینده یک شرکت ایتالیایی هستن و روغن هاشون در دنیا لنگه نداره، فقط اینا دارن، اگه بزنی به تنت ال می شه بل میشه! ما هم که بی سواد تا حالا هم پامونو اونورتر از دریا کنار که نذاشتیم سرمونو کج کردیم اومدیم بیرون!!! اما یکی نیست به این دخترک بگه دختر جان اگه یه روزی رفتی تبت دنبال پاستا با سس مخصوص نباش!!! ماساژ هم اصلش مال آسیا ، چین و تایلنده اگه می گفتی روغن های گیاهی تایلندی شاید قابل قبول تر بود!
اما خوب به هحال اینجا ایرانه ما خودمون دوست داریم تو پاچه مون بره و با خرسندی از خود بگیم که نه بابا این فرق داره!!!
Saturday, September 18, 2010
تناسخ
این تناسخ تا کی ادامه دارد؟! می دانم من و تو جایی در تناسخ بهم گره خوردیم اما این را نمی دانم که چرا در هیچ کدام از این زندگی ها بهم نمی رسیم!!!
Friday, September 17, 2010
پاییز جان گوش کن
همیشه سوختن از سرما، بیشتر از سوختن از آفتاب پوست را می آزارد... ای پاییز رنگارنگ می دانم تو تنها عاشق پرستی و نیم نگاهی به تنها افتادگان نداری، اما اینجا همه ما تنهاییم تو را به سرخی برگهای مرده ات هم شده اینبار خسته آزاری نکن. بگذار دردهایمان را خودمان تنها قسمت کنیم...!!!
پاییز
این روزها، بوی پاییز طنازی می کند و چون حریری که بوی عطر زنی سیمین تن روی تار و پودش می رقصد، رخ نمایی می کند...باید شال و کلاهی ببافم کلافی از آسمون و تکه ای از زمین ، شروع کنم به آسمون ریسمون بافتن برای دلم. پاییز از قدیم ندیم ها با آدم های تنها سر سازش نداشت، انگار پاییز که می شود بیشتر می فهمی که چقدر تنهایی، بعد دکتر ها می گن چیزی نیست فقط یک سندروم پاییزی است!!!
Tuesday, September 14, 2010
حس غریبگی
دیدی وقتی تصادفی صدای خودت رو که ضبط شده رو گوش می کنی چه حس غریبی داری؟ اینکه چقدر با صدای خودت فرق داره؟ حالا فکرشو بکن اگه می شد بشینی یه گوشه و خودت رو، خوده واقعیت رو ببینی چه اتفاقی ی افتاد!!!
Monday, September 13, 2010
مردم تهران
خیلی بده که تهران دریا نداره! راستی مردم اینجا چه جوری دل به دریا می زنن،غم و غضه هاشونو چه جوری می سپرن به دریا؟؟؟ واقعا مردم تهران کجا غصه هاشونو خالی می کنن؟؟؟
Sunday, September 12, 2010
اگه یه بار دیگه
اگه فقط یه بار دیگه، یه بار دیگه فرصت دوباره با تو بودن رو داشته باشم،دیگه حرف نمی زنم ، فقط گوش می دم. اگه یه بار دیگه داشته باشمت موقع بوسیدن دیگه چشمامو نمی بندم که برسم به اون حسه فقط نگات می کنم...آخه نمی دونی که فاصلهها ، چه رقصی میکنند ، بین ما
مختص
یک سری جمله ها، یک سری حرفها فقط مال یه سری آدمهاست، فقط مال یک سری رابطه هاست. وقتی کس دیگه ای داره اونا رو واست تکرار می کنه می خوای بزنی لهش کنی هرچند که اون بیچاره هیچی نمی دونه...هیچی
بد و بدتر
از یکجایی به بعد ، دیگه حتی بدتر هم نمیشه، بوی دلتنگی از همه جا به مشام می رسه
Saturday, September 11, 2010
آمد و رفت
مانده ام بین این رفت و آمد" یا "آمد و رفت" ؟ آدمها میروند که برگردند یا میآیند که بروند؟ اصلا چرا می روند که بعد باز برگردند؟؟؟
تجربه
تجربه نشان داده آنها که عاشق ترینند همیشه با شرایط راحت تر کنار می آیند، گویا دچار آرامشی می شوند مثل وقتی که عزیزی می میرد!
مردن
گاهی فکر می کنم کاش آدمیزاد دوبار می مرد، آنوقت می شد بشینی یک گوشه ای سر قبر خودت و همه را خوب نگاه کنی. آنوقت بود که می شد بی پرده همه چیز را دید.
Wednesday, September 08, 2010
آتیش
پسرک همیشه می گفت که پدر بزرگش بهش گفته که باید از زنهایی که چشم های سیاه دارن و قد های کوتاه، بترسه. پدربزرگش می گفته که اینجور زنها یه آتیشی تو قلبشون دارن که می تونه زندگی هر کسی و آتیش بزنه! پسرک بیچاره از بچگی انقدر از این آتیشه ترسیده بود که حتی نتونست تجربه خاکستر شدن رو لمس کنه!!!
من
من شاهزاده خانوم کوچکی هستم که من كه در پيله ي بي شيله ي خويش، شوق پروانگي از يادم نرفته. من شاهزاده خانوم کوچکی هستم که در قلبم دریچه ای دارم رو به آسمون...
از این بالا، روی ابرا تازه می شه دید که خیلی از آدمها از دور دوست داشتنی هستن، باید بهشون نزدیک بشی تا بفهمی چی میگم!!!
نگران بودن
نگران بودن با مبحث سرک کشیدن و فضولی در زندگی شخصی فرق داره، لطفا درک کنید!
Tuesday, September 07, 2010
کلاغ قارقاری
آی ای کلاغ قار قاری، صبح ماجرای ساده ایه ... بی خود شلوغش کردی، من می خوام بیشتر بخوابم، می فهمی؟؟؟
کوچه علی چپ
بر من ببخش ... که چشم دلم کم سوست، می روم به سمت علی چپ ترین کوپه دنیا...
چرا
چرا هیچ کسی نیست تا برای آرامش دلم نذر کند!
کاش
انگار همیشه یک کاش کوچک برای آدم می ماند که بگذارد روی طاقچه ی دلش... کاش!!!
Monday, September 06, 2010
کوچیک
فکر کنم خانه دل من برای دو نفر کوچک بود ... به همین خاطر تنها ماندم! حالا هی بیاین بگین مثبت اندیشی!!!
گرمای قلبم
به خانه دلم بیا... تکه ای از قلبم مانده... ما که با هم این حرف ها را نداریم رفیق... آتشش بزن... تو به گرمای قلب من عادت کرده ای!
Sunday, September 05, 2010
واسه دوست این روزای من
میدانی رفیق، نوای زندگی در من نمی تواند به ناله دل و گوش زندگی در تو برسد... با این حال بیا گفتگو کنیم تا شاید احساس تنهایی نکنیم
ما هر دو بازمانده ایم، بازمانده از یک قصه، همان یکی که نبود...در دوسر داستانهای بی ربطی که حال بهم رسیدیم
مثل من
یکی زود به ستوه می آید، زود می رنجد، زود می رود، زود بر می گردد... یکی به ستوه نمی آید، نمی رنجد، دیر می رود, برنمی گردد...مثل من!
!
برو ای واعظ، من دیگر بهشت نمیخواهم ... همینجا، روی زمین، گناه برای کردن زیاد هست... خوش میگذرد زیاد
Saturday, September 04, 2010
عجیب
خدایا، آب اگر دستت است بگذار زمین، بعضی غمها میآیند... ولی نمیروند، دلم عجیب برای فردا که نه ، بی فرداییمان شور میزند
کودک درونم
کودک درونم را بالاخره خواهم یافت و همچون مادری دلسوز، قصه ای برایش خواهم گفت تا بخوابد!" فرزندم، زندگی هر چیزی که باشد...بچه بازی نیست!!! اینجا همه گرگند!!!
من تنها
چه تقوایی دارد... فرشته شانه چپم
چه اندوهی دارد فرشته شانه ی راستم
و چه تنهایم من در این میانه
خدمات
خدایا خدمات پس از خلفتت کجاست پس؟
من می خواهم خودم را از این زندگی بازخرید کنم بروم جایی که منت زندگی بر سرم سنگینی نکند، بنشینم یک گوشه دنج که کسی مدعی چیزی نباشد، می شه سهم منو بهم بدی که برم!!!!
قهرمان
دروغ بگو قهرمان... مگر یک مرد... چقدر میتواند... راست بگوید؟
بی ربط
خدایا، مرا هوای چریدن در زمین نیست ... بالهای مرا پس بده!
Thursday, September 02, 2010
آدم نفهم
به تعداد آدم های نفهم روی زمین ، آدم هایی وجود دارند که فهمیده نمی شوند ...
Wednesday, September 01, 2010
درد دلی با سنگ صبور
سنگ صبورم، من خوبم ...خسته نیستم ... فقط گاهی دستم به این زندگی نمی رود !!
این روزها، جویدن زندگی مشکل شده ... نجویده قورتش می دهم ...امان از این زخم معده!
خسته ام از مردمان جاده ی دروغ ، از مردمان هزار نقاب که برای نیاز خود حاضرند تک تک کودکان رویا را یتیم ندیدن باران و بهار کنند....
آنچه که هست مرا به یاد آنچه که نیست می اندازد
تلخی محنت ما قصه ی کوتاهی بود ... ما صبورانه کشیدیم و درازش کردیم ، زیادی طویلش کردیم رفیق
اگر دلت مي خواهد دل سنگ بمان ، مردم ديار من هنوز هم بت پرست اند
نگاه آدمهای کوچک ، چه زود پر می شود و لبریز