عروسک سنگ صبور
Monday, August 31, 2009
برای دلم -Every Body's changing (Keane)
Saturday, August 29, 2009
دخترک روس
ندانستن زبان مادری، ندانستن زبان انگلیسی آنهم در حد دست و پا شکسته و حتی همرنگ نبودن با همه معیارهایت هم نتوانست حریف جذابیت دخترک روس سفیده مو بوره چشم آبی شود... مبارک باشد
Monday, August 24, 2009
یک ضرب المثل چینی
جديدترين ضرب المثل چيني مي گويد: يک ايراني اگر هواپيمايش سقوط نکند، از حوادث رانندگي جان سالم به در ببرد، زندانی و شکنجه نشود، آلودگي هوا زنده اش بگذارد، زلزله زير آوار لهش نکند و در گودال وسط چهارراه ناپدید نشود، پس از برگشتن از حج یا دیدن یک حاجی آنفلونزای خوکی نگیرد، حتماً از خوشحالي خواهد مرد!
Sunday, August 23, 2009
قاعده بازی
تو برای بازی عشق به قدر کفایت مرد نبودی
حال بیا کمی با هم زنانه بازی کنیم شاید یاد بگیری قاعده بازی را
Saturday, August 22, 2009
آمار
من به آمار زمین مشکوکم
اگر این سطح پر از آدمهاست ، پس چرا اینهمه دلها تنهاست
افتادم sex and the cityیاد سریال
شخصیت های اصلی این داستان 4 تا دوست دختر بودن که همه توی دهه 30 تا 40 سالگی سنشون قرار داشتن
و یک دهه از زندگی اینا رو تو این سریال نشون میده
نکته جالبش برای من این بود که چقدر همه زنهای دنیا شبیه هم هستن
فرق نمی کنه کجایین و اهل کجا همشون تقریبا یه جور فکر می کنن
Wednesday, August 19, 2009
بارون
حکایت غریبی است این باران
به پنجره که می رسد ، اشک شیشه را می شوید
به من که می رسد
بوی غم کهنه ای را زنده می کند
خیلی وقته بارون نیومده
خیلی وقته که از تو خبری ندارم
Tuesday, August 18, 2009
یادم رفت
گفتم دوست دارم گفتی هنوز کوچیکی واسه این حرفها
و من رفتم تا بزرگ بشم
حالا بزرگ شدم اما انقدر بزرگ شدم که یادم رفت یه روزی تو رو دوست داشتم
Monday, August 17, 2009
تکلیفت معلوم نیست
خیلی وقت پیشا وقتی تو آمریکا یه سیاه پوست می دیدی
کیفت رو محکم می گرفتی در پوزیشنی قرار می گرفتی که اگه تیر خوردی نمیری
حالا وقتی تو خیابون یه بسیجی می بینی ....
Saturday, August 15, 2009
دست دوستی
هرگاه دست دوستی به سمت غریبه ای داز کردمدست مرا در کوچه پس کوچه دلواپسی رها کرد
آنقدر که در من هراس دست دادن هست ترس از رهاشدن نیست!
هرگاه دست دوستی به سمت دوستی نشانه گرفتم
وحشت اینکه مبادا فردا روز دیگر حتی رفیق هم نباشیم در من شدت گرفت...
Wednesday, August 12, 2009
یادی از بلاگ نویس های قدیم
اونروزا واقعن هیچی از بلاگ و بلاگ نویسی نمی دونستم
با پیشنهاد یه دوست با اینجا آشنا شدم و شروع کردم به نوشتن
بیشتر چیزها رو بلاگر ها یادم دادن
بعد یه مدت دوری گرفتاری و مشغله باز برگشتم اما می بینم جای بیشترشون خالیه
خیلی از قدیمیها یارای هم پای من دیگه نمی نویسن
حتی بلاگ هاشون دیگه وجود خارجی نداره و نمی دونم چطور پیداشون کنم
خالی از لطف نیست که شمعی به یاد عزیزشون هر جا که هستن روشن کنم و بگم که چقدر خاطره باهاشون دارم
-------------------------------------------------------------------------------------
-هانی عزیزم که خیلی چیزا یادم داد و هنوزم می نویسه
- دوستایی که همیشه با هم تبادل نطر می کردیم مثل:
میوه ممنوعه
آبی
حیوان
بی واژه
رویاهای من
خرسو
از اینا فقط میوه ممنوعه هنوز می نویسه
یا علی چلچله با اون سبک نوشتن عجیبش
هذیانهای یک بیمار روانی- بردیا
بچه مخفی که کلی مینیمال نویسی یادم یاد و دلم واقعا واسش تنگ شده
نخود سیاه از اولین یارای من
زاغارت - روزبه که الحق بی رقیبه
من و او ندارم- وحید که هنوزم می نویسه
my idea about lifeمریم
بپش کور- آرش
مامان ویتایمن ث
یک پیرو از جنس احساس
گفت بی گو- سامان
ری را
cantati
ستیغ
holycow
مصی
علیرضا
هزار و یک روزنه- نرگس
نوستالوژیک- زهره
مینیمال که واقعا محشر بود
نازنین
نفس سرد
فاطی
پوکر- یلدا
سورئالیست
دلتنگ - مهسا
باشگاه ادبیات داستانی پندار که قسمت هایی از نوشته هام رو چاپ و نقد کرد
پیشگو
گلنسا
حاجی
خاله سارا
ویولت-من و ام اس که هنوزم مثل قبل می نویسه
پوتین
فصل خاکستری
حرف های رپوش سرمه ای
پوریا
آبان
بوف تنهایی من
یلدا
و خیلی های دیگه...
بیشتر این آدمها الان دیگه نمی نویسن
جاشون واقعا خالیه هر کدوم به نوعی قلم خاص خودشون رو داشتن
و از هر کدوم تجربه و چیز تازه ای یاد گرفتم.
خودم وقتی پست های قبلی ام رو می خونم و کامنت ها مو کاملا متوجه می شم چقدر اونوقتها قلمم قوی تر و روان تر بود.
Tuesday, August 11, 2009
دوست قدیمی
امروز قطره ای از اشک چشمانت هم همراه باد بود
گویا برایم شاهد آورده بود تا بگوید تو هم دلتنگی برایم
به باد پیغام دادم تا به تو بگوید هرچند بیشتر از پیش دلتنگتم
اما بگذار خاطراتت را در ته دلم مومیایی کنم تا هراز گاهی سری
به آنها بزنم و به یاد بیاورم دوستی سالهای سالمان را به خوبی و زیبایی
و گاهگاهی با خود بگویم دوست مرا چه شد؟
به باد پیغام دادم تا به تو بگوید که دلم برایت خیلی تنگ شده
بیشتر از همه جمعه های تنهایی و بی کسی
Monday, August 10, 2009
آفتاب سوزان
چنان روی پوستم زیر جلدم می رقصید که گویا غرق در لذت بودم
ندانستم که رنگ قهوه ای پوستم از آفتاب عشقت نشان زیبا شدن نیست
پوستم دارد فریاد می زند سوختم بدادم برس رنگ به رنگ می شوم تا بفهمی رنگ برنزه پوستم مدال شاهکار عشق نیست!
Sunday, August 09, 2009
به به
هوا سرشار است از عشق
تو قدری جانانه نفس بکش....
Tuesday, August 04, 2009
حرف کی رو باور کنم
عشق چيست : سه ثانيه نگاه ، سه دقيقه خنده ، سه ساعت صفا ، سه روزاشنايي، سه هفته وفاداري ، سه ماه بيقراري ، سه سال انتظار، سي سال پشيماني !!!
بلاخره حرف شیرین عاشق ها رو باید باور کرد یا دل شکسته هارو؟؟؟؟
Saturday, August 01, 2009
والد
روز اول آشنایی بین خودشون قرار گذاشتن تا قیامت با هم باشن فقط هیچ بچه ای در کار نباشه هیچ وقت هر دو بهم قول دادن سالها گذشت خوب و خوش با هم بودن توی یه دعوای ساده و معمولی از جنس همون هایی که همه بینشون هست زن به مرد گفت من بخاطر تو حس والد بودنم رو کور کردم من بخاطر تو از بچه گذشتم تو حس والد بودن منو ازم گرفتی... مرد سکوت کرد.... توی سکوت هم رفت واسه همیشه تا زن بره و والد باشه اما حالا هم زن جوون نبود زیاد هم عشق همه چی رو با خودش برده بود.....
تو شرایط مشابه چی کار می شه کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟